ستاره

ستاره

ستاره

ستاره

صدای لرزان


صدای لرزان کم سکوت در اطراف آنها را شکست. آن را به طور پیوسته بلندتر افزایش یافت، زیرا در برخی از نشانه های یک چراغ بالا و پایین خیابان را دیدند؛ آن را به سر و صدا افزایش یافته است که آنها هر دو به آسمان نگاه کرد - و یک موتور سیکلت بزرگ از هوا به زمین افتاد و در جاده ها در مقابل آنها فرود آمد.

اگر موتور سیکلت بزرگ بود، هیچ چیز به مردی که در حال نشسته بود می چرخید. هی تقریبا دو برابر بلندتر از یک عادی بود و حداقل پنج برابر بزرگتر بود. او نگاه کرد به سادگی بیش از حد بزرگ اجازه داده می شود، و تا وحشی - دولایه طولانی از مو سیاه پرپشت و ریش ترین صورت خود را مخفی می کردند، او دست به اندازه سطل زباله می تواند درب به حال، و پاهای خود را در چکمه های چرم آنها مثل دلفین ها کودک بودند. در آغوش گسترده و عضلانی او مجموعه ای از پتو را نگه داشت.

"هقرید،" دامبلدور گفت، صدای تسکین دهنده. "در آخر. و کجا موتور سیکلت رو گرفتی؟ "

پروفسور دامبلدور، آقا، "آن را به دست آورد، گفت:" غول پیکر، او را به دقت از موتورسیکلت بالا بردن. "جوان سیریوس سیاه آن را به من داد. من او را، آقا. "

"هیچ مشکلی وجود نداشت؟"

"نه، آقا - خانه تقریبا نابود شد، اما من درست کردم قبل از اینکه مگلا شروع به زنگ زدن کرد". او خوابید چون ما بیش از بریستول بودیم.

دامبلدور و پروفسور مک گونگال در بسته بندی پتو ها خم می شوند. در داخل، فقط قابل مشاهده است، چه پسر بچه، تقریبا در خواب است. در زیر یک قاچ مو جت سیاه بر روی پیشانی خود، آنها می توانند یک برش کنجکاوی شکل، مانند یک پیچ از رعد و برق را ببینید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.